
تراژدی شرقی با ساختار فلسفی
۱. خاکستر: نماد آنچه سوخته است
نام کتاب، استعارهای از گذشتهایست که سوخته و دیگر بازگشتناپذیر است. خاکستر در داستان، بهمعنای پایان امیدها، خاطرات و ریشههاست. اما در عین حال، چیزی از گذشته را نیز حفظ میکند. خاکستر نشانه حضور خاموش گذشته در حال است. پیرمرد بر این خاکستر مینشیند، در آن فکر میکند و از آن تغذیه روانی میگیرد. این نماد دوگانه، عنصر فلسفی اثر را شکل میدهد. ما با گذشته چه کنیم وقتی بازسازیناپذیر است؟
۲. خاک: بستر آینده و باززایش
در کنار خاکستر، عنصر دوم عنوان یعنی «خاک»، نقش زندگیبخش دارد. خاک همان جاییست که کودک روی آن بازی میکند. جاییست که در آن زندگی هنوز ممکن است، بذر میروید، و زخمها دفن میشوند. اگر خاکستر مرگ است، خاک زندگی است. رحیمی در عنوان اثر نیز، بازی دوگانهای میان فنا و بقا را به نمایش میگذارد. هر دو عنصر کنار هم، چرخهی بودن و نبودن را کامل میکنند.
۳. گفتگو با وجدان
بخش زیادی از داستان، گفتوگوهای درونی پیرمرد با خودش است. او با ذهنش، خاطرات، دردها و شکهایش روبهرو میشود. همین گفتوگوی بیواسطه، مخاطب را به درون روان شخصیت میبرد. رحیمی از مونولوگهای درونی بهره میگیرد تا لایههای عمیقتری از شخصیت را آشکار کند. این گفتگوها نه روایی بلکه تأملیاند. پرسشهای اخلاقی، وجودی و فلسفی در دل همین سکوت و خلوت برمیخیزند.
۴. گسست نسلها در بستر جنگ
پیرمرد، کودک، و پسر سرباز، سه نسلاند که در روایت حضور دارند. اما ارتباط میان این نسلها از هم گسسته است. نه پدر صدای پسر را میشنود، نه کودک زبان بزرگترها را درک میکند. این گسست، بازتابی از جامعهایست که بر اثر جنگ از ریشه بریده است. رحیمی با هوشمندی، فروپاشی نسلی را با جزئیات نمایان میکند. نسلی که ارزشهایش بیمصرف شده و نسلی که هنوز فرصت ساختن ندارد.
۵. استعارهی انتظار پوچ
پیرمرد در انتظار است که کسی او را به پایگاه راه دهد. اما این انتظار، بهنوعی بینتیجه میماند. در اینجا، انتظار خود بدل به معنای زندگی میشود. همانند «گودو»، اینجا نیز کسی نمیرسد. رحیمی با استفاده از عنصر زمان و تعلیق، ماهیت بیمعنای جنگ و بوروکراسی نظامی را افشا میکند. این انتظار، از حالت روایی به تماتیک تغییر موقعیت میدهد. انتظار به معنای تأخیر در حقیقت است.
۶. رئالیسم جادویی بدون جادو
هرچند در ظاهر داستان واقعگراست، اما فضایش حالتی فراواقعی دارد. درختان، سنگها، باد و خاک با روحی درونی سخن میگویند. رحیمی با حداقل ابزار، جهانی میسازد که هم واقعی است و هم خیالانگیز. حس و حال داستان، چیزی شبیه به خواب و بیداری دارد. مخاطب در مرز میان واقعیت و استعاره حرکت میکند. این مهارت، وجه ادبی رمان را بسیار بالا میبرد.
:: بازدید از این مطلب : 4
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0